loading...
اسلام

ابوالفضل بازدید : 17 چهارشنبه 20 بهمن 1389 نظرات (1)

ملتی در حال تولد

ما در جستجوی عوامل اساسی موجد وجدان مشترك بوديم و به عنصر درد و طلب مشترك در برابر سيطره و استثمار انسان ، يا مؤسسات بشری ، از انسان رسيديم و ديديم كه اين اشتراك درد آن زمان جمع كننده‏ای پايدار می‏شود كه داعيه عدالت و حق و تقوی ( به‏ قول نويسندگان غربی : داعيه های انسانی و مترقی ) خمير مايه آن باشد
همين مايه و جوهر است كه همچون خود حيات ، زنده و فزاينده و حيات بخش‏ است و همين جوهر است كه چون به قالب جماعتی از مردم تزريق شد ، آن را به حركت و پويايی و تكامل دسته جمعی و فرهنگ سازی و سنت آفرينی‏ می‏انگيزد كه همه اينها ظواهر استقلال و تمايز يك ملتند
اكنون ، در منطقه ای كم و بيش وسيع از اين جهان ملتهايی را می‏بينی كه‏ زبانها و سنن و اسلاف و نژاد مختلف دارند و در شرايط اقليمی و جغرافيايی‏ گوناگونی به سر می‏برند و واحدهای سياسی يا دولتهای متعددی تشكيل داده اند كه همه از هم جدا و مستقل اند ، اينها كشورهای اسلامی اين دنيا هستند
معيارهای كلاسيك و غربی مليت اينها را از هم جدا می‏كند و آنها را همانقدر نسبت به همه بيگانه و خارجی می‏خواند كه كشورها و امتهای ديگر را نسبت به آنان . هر يك از اينها بايد از هم جدا و بيگانه باشند و اين‏ جدايی و بيگانگی هم خود تبعاتی دارد كه شاهد آن هستی
ولی عليرغم اختلاف ظاهری ، عناصری از وحدت را در ميان اين جماعات‏ مشاهده می كنيم . در ميان اين مردم گوناگون يك عامل مشترك و بسيار چشمگير و بارز می‏يابيم كه همان اسلام است و اسلام هم دنيايی است سرشار از فرهنگ و سنتهای مخصوص و مقتضی خود
ببينيم كه در صورت دلبستگی اين ملتها به اسلام مبانی وجدان مشترك و وحدت ملی در آنها چگونه است ، يعنی اسلام به عنوان يك جهانبينی و مسلك‏ چه داعيه‏هايی به آنان تعليم و تلقين می‏كند ، و ثانيا ، اين جماعات با وجود اسلام به چه دردهای مشتركی مبتلا هستند
« ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ( 7 ) ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم‏ و لكن اكثر الناس لا يعلمون
يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له .

پاورقی : 7 - سوره يوسف ، آيه 40 : شما طوق اطاعت و اسارت و بندگی هيچ مقامی‏ غير از گرداننده اين كائنات را بر گردن نمی‏نهيد مگر اسمهايی كه خود يا اسلافتان نامگذاری كرده‏ايد ( خود ساخته و قدرت داده‏ايد )

ان الذين تدعون من دون الله لن‏ يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له ، و ان يسلبهم الذباب » « شيئا لا يستنقذوه منه ، ضعف الطالب و المطلوب ( 8 )
و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فی الدين من حرج‏ ملة ابيكم ابراهيم هو سميكم المسلمين من قبل و فی هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علی الناس فاقيموا الصلوش و آتوا الزكوش و اعتصموا بالله هو موليكم فنعم المولی و نعم النصير ( 9 )
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوبا و قبائل‏ لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم »
( حجرات ، 18 ) « و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم و كنتم علی شفاحفرش من النار فانقذكم ..
كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر » ..
كسانی كه در تاريخ جنبشهای آزادی بخش مطالعه می‏كنند می‏دانند كه اساس‏ رهايی بخشی ملتها و امتها بر اين است كه فرد يا جماعتی ، ولو قليل ، خود به معنای واقعی از قيد اسارت و دلبستگی ارباب دنيا رها شده به درجه‏ آزادگی كامل رسيده باشند و اينان به مردم و ملت خود بگويند كه اگر ملتها بخواهند سلطه و حكومت ارباب دنيا برسرشان باقی خواهد ماند و اگر ايشان‏ اراده كنند ، همان ارباب زور و زر چون يخی آب و نابود می‏شوند .

پاورقی : 8 - سوره حج ، آيه 72 : ای مردم به اين مثل گوش دهيد : آن كسانی كه‏ شما به درگاهشان پناه می‏بريد نه قدرت خلق يك مگس دارند و نه در برابر مگسی تاب مقاومت . هم آنها كه ستايش می‏كنيد و می‏طلبيد و هم شما كه‏ دلبسته و اسير آنانيد ضعيف و بيچاره‏ايد
9 - در راه پروردگار ، آنچنانكه حق جهاد است ، مجاهده و تلاش كنيد
او شما را برگزيده و رنج شما را طالب نيست . اين جهاد و تلاش در خدا و برای خدا آئين پدر شما ابراهيم است كه از پيش اين مليت را پايه گزاری‏ كرده و شما را " ملت اسلام " خواند . در اين راه محمد ( ص ) نمونه‏ای‏ اعلی برای شما است و شما هم نمونه ای عالی برای خيل انسانيت باشيد
پس مدام با حفظ صلات رابطه خود را با مدبر بی همتای اين عالم برقرار و با زكات پيوسته وجود هستی خود را تزكيه كنيد و اميد و دل به خدا ببنديد كه او دوست و سرپرست شما است و چه نيكو سرپرستی و چه خوب ياوری

بنای‏ رهايی بخشی انسان بر ايمان به حقانيت و مظلوميت خود از يك طرف و ضعف و تزلزل و بطلان دستگاههای اربابی روزگار از طرف‏ ديگر است . چه مكتب و آئينی صريحتر و روشنتر از اسلام به پيروان خود اصول و مبانی اين آزادگی را تعليم می‏دهد ؟ توحيد و اسلام يعنی رهايی و آزادی ، يعنی شكستن قيود و زنجيرها و باز كردن راه تكامل و تعالی به سوی‏ آستان الهی
اسلام به پيروان خود می‏گويد كه اين اختلاف رنگها و نژادها و زبانها كه‏ در ملتهای روی زمين می‏بينی و آنها آن را ملاك جدايی و تفرقه ساخته اند ، چيزی اصيل و جوهری نيست . در مجموع ، آن مردمی عزيز و شريف ترند كه در راه تكامل انسانيت قدم بردارند . رنگها و زبانها و سنتهايی كه در ميان‏ ابناء بشر مشاهده می‏كنی ، همچون اختلافی كه در خود طبيعت به چشمت می‏خورد جلوه های گوناگون يك حقيقت و شمه‏ای از غنا و كثرت در وجود است ، كه‏ هر گلی رنگ و بويی دارد و خواص و فوايدی ، كه همه در راه حركت آدميت‏ به سوی مبدأ اعلای خود ارزيابی و تقدير می‏شوند . اين اختلاف و تفاوتها نه‏ تنها مايه جدايی و دشمنی نتوانند بود ، بلكه برخورد و آشنايی ( تعارف ) اينان است كه تكامل مادی و معنوی می‏زايد
پس راه شما كه در اين آيين مشتركيد ، از هر نژاد و اقليم و زبانی كه‏ باشيد ، اين است كه آيين خدايی را با قوت حفظ كنيد و از هم متفرق‏ نگرديد و ياد آور اين نعمت باشيد كه دشمن هم بوديد و با جوهر اسلام توحيد و وحدت يافتيد و ميوه اين وحدت يك دنيا دانش و فضيلت و اخلاق شد كه‏ به كاروان بشريت ارمغان داديد
و شما اگر داعی و مدافع نيكيها و دشمن فساد و ستمها باشيد بهترين‏ امتهای جهان خواهيد شد
ارمغان و محصول زندگانی مادی و اجتماعی شما تجاوز و ستم و استثمار نسبت به هم است
« يا ايها الناس انما بغيكم علی انفسكم متاع الحيوش الدنيا »... (10)

پاورقی : 10 - يونس ، . 23

و از طرف ديگر همين زندگانی مادی مايه حيات و رشد و تكامل فردی و اجتماعی شماست
« انما مثل الحيوش الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات‏ الارض » « مما يأكل الناس و الانعام ». . . ( 11 ) پس حال كه اين زندگانی اجتماعی دنيا برای شما آميخته و معجونی است از تكامل و تجاوز ، برای آنكه ظلم و تجاوز فرصت رشد و توسعه نيابد ، راه‏ چاره و داوری درد شما اين است كه با ايمان كامل به وحدت و حكومت حق با گذشت و جانبازی ، پيوسته و مادام العمر عليه حاكميت مال و خود پرستيها در حال قيام و حربه بر دوش باشيد
« يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم علی تجارش تنجيكم من عذاب اليم 0 تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبيل الله باموالكم و انفسكم ، ذلكم‏ خير لكم ان كنتم تعملون »( 12 )
و بدين ترتيب بنای مليت شما و عامل سازنده وجدان مشترك در شما ، ايمان به خدا ( داعيه ) و جهاد شما ( درد مشتركی كه اثر عملی يافته و به‏ مرحله قيام و فدای نفس رسيده است ) خواهد بود
« و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم »(13)
شما به سرگذشت امتها و ملتهای گذشته و حال مراجعه كنيد ، آنها هر چه‏ بودند و شدند حاصل كار و مكتسبات فردی و اجتماعی آنان بوده و شما نيز ای‏ مسلمانان مشمول همين قانون هستيد
« تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم »( 14 )
و بالاخره سرنوشت شما انسانها در گرو تلاش و كوششی است كه برای تعالی‏ به سوی پروردگارتان كه مظهر اعلای حق و عدالت و خلاق نيكيها و زيباييهاست‏ ، می‏كنيد و مسلما پس از تلاش است كه به ديدار او نائل می‏شويد
« يا ايها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقيه »( 15 )
ملتهای اسلامی گوناگونی كه اينهمه از هم جدايند ، به لحاظ داعيه و جهانبينی تحت تعليم و تلقين چنين آموزشهايی هستند . و اين خود فرهنگ‏ مشترك اين مردم را می‏سازد و همين فرهنگ اسلامی و توحيدی برای آنها قهرمانان و شهدايی تربيت كرده و خاطره‏ها و حماسه هايی به جا گزارده است‏ كه مجموعا در بافت وجدان مشترك و اسلامی آنها نقشی مهم دارد
در قرن اول هجری ، اصول و داعيه های توحيد و اسلامی آنچنان آشكار و روشن‏ به مردم ابلاغ گرديد كه تمام مردم متمدن آن روزگار با جان و وجدان خويش‏ پذيرای آنها شدند .

پاورقی : 11 - يونس ، . 24 12 - صف ، 10 و . 11 13 - انفال ، . 75 14 - بقره ، . 128 15 - انشقاق ، . 6

و به زودی يك ملت مشترك يا " بين الملل " اسلامی‏ به وجود آمد . ولی اين وحدت به زودی به تفرقه بدل شد ، چرا كه سر رشته‏ داران آن زمان نخواستند يا نتوانستند مفاهيم واقعی داعيه های اسلامی را درك كنند . از بين الملل اسلامی به عنوان يك امپراطوری و خلافت عربی‏ برداشت شد و اين مخالفت صريح اصول اسلامی بود . به همين جهت وحدت به‏ دست آمده به زودی شكست خورد و به دنبال آن تحولات و ضعفها و انحرافات‏ ديگر پديد آمد ، تا آنكه مسلمين به تدريج به خواب رفتند
همزمان با اين خواب ، غرب مسيحی بيدار می‏شد . با استفاده های سرشار از سنتهای اجتماعی و فرهنگی و علمی اسلامی ، غرب تمدن خود را بنا نهاد ، تمدنی كه صرف نظر از استفاده های علمی از سنتهای اسلامی ، از مايه های‏ دنيا پرستانه و ثروت و تجاوز و حكومت دنيا ، نشأت می‏گرفت . از چندين‏ قرن پيش دنيای اسلام مورد هجوم و بهره كشی دشمنان غربی قرار گرفت
نخست به هستی فرهنگی و اخلاقی و مذهبی آنها دستبرد زد و سپس منابع مادی‏ و اقتصاديشان را به يغما برد . آن خواب ديرينه و اين هجوم استعمار ، ملتهای اسلامی را روز به روز اسيرتر و خود باخته‏تر ساخت
اينك قريب يك قرن است كه تحولات فرهنگی و اجتماعی و سياسی جهان ، تكان و بيدار باش مجددی به اين ملتها داده است . آنها از يك طرف با بينشی جديد به توحيد و اسلام و داعيه های آن نگريستند و يك دنيا حقايق‏ نوين كشف كردند و از جانب ديگر مشاهده وضع موجود مسلمين و تفرقه ها و محروميتها و عقب ماندگيها درد و طلب نوينی در اين مردم ايجاد كرده و می‏كند
از طرف ديگر ، ما شاهد جوشش و حركتی در كشورهای اسلامی اسير هستيم
شعارها و داعيه های توحيدی و آزادی بخش اسلام ، نه تنها مسلمين بلكه هر قوم ستم كشيده ديگر را كه با اين تعاليم آشنايی می‏يابند به جنبش و پويايی در می‏آورد . در كشورهای آفريقايی نو بنياد و نيز در كشورهای عربی تحت استعمار ، اسلام به صورت ايدئولوژی نهضت و قيام‏ محرومين در آمده است
تمدن غرب نيز كه از قرنها پيش در خفا و علن با اسلام می‏جنگد ، با مشاهده اين پديده به جنب و جوش افتاده است ، يعنی غرب بورژوا و استعمارگر با بلوك شرق ماركسيست از در همزيستی مسالمت آميز در می‏آيد و از جانب ديگر با اتحاد ذاتی با صهيونيسم ، دولتی در قلب ملل اسلامی‏ ايجاد می‏كند و نيز در تلاش به دست آوردن دل پيروان اديان ديگر ، چون‏ بودائيان و زرتشتيان و . . . می‏باشد ، اكنون چنين به نظر می‏رسد كه غرب‏ مشغول تجهيز و اتحاد تمام قوای ضد اسلام و ضد عدالت عليه اسلام و مسلمين‏ است . به همين جهت دمبدم و از اطراف و اكناف توطئه ها و اقداماتی‏ است كه برای تضعيف اثر شعارها و تعاليم اسلامی كشف می‏كنيم
مجموع اين توطئه ها و اتحادها موجب تقويت حس درد مشترك در ميان‏ مسلمين دردمند می‏شود و بافت وجدان ملی ايشان را تقويت می‏كند
آن بينش و اين احساس دردها امروزه رو به پيشرفت و توسعه است و مليت اسلامی بار ديگر در حال تولد است . ملتی كه از مرزهای قراردادی و اسلامی گذشته و همه مسلمين و حتی همه انسانهای آزاد و يكتاپرست را فرا می‏گيرد ، مليتی كه حاكميت هر قوم و طبقه و خانواده ای را نفی و انكار می‏كند و آزادی و رهايی بشر از همه غل و زنجيرهای فكری و اجتماعی و سياسی‏ و هدايت او به آستان قرب پروردگار عالم ، اساس و زيربنای آن است
مردانی چون عبدالرحمن كواكبی ، سيد جمال الدين اسد آبادی ، محمد عبده ، نائينی و اقبال و بشير ابراهيمی پيشروان آن بينش جديد از توحيد و اسلام و نخستين احساس كنندگان درد و طلب نوين اسلامی و پايه گزاران مليت جديد توحيد بودند و اين ناله اقبال لاهوری است كه چون نسيم سحری دلهای خفته و وجدانهای متفرق مسلمين را بيدار می‏كند و رسالت خدمتگزاری بی منت خلق‏ خدا و بشارت آزادی و آزادگی نوع بشر را بياد آنها می‏آورد :
ای غنچه خوابيده چو نرگس نگران خيز
كاشانه ما رفت به تاراج غمان خيز
از ناله مرغ سحر ، از بانگ اذان خيز
وز گرمی هنگامه آتش نفسان خيز
از خواب گران ، خواب گران ، خواب گران خيز
از خواب گران خيز
دريای تو درياست كه آسوده چو صحراست ؟ ! دريای تو درياست كه افزون‏ نشد و كاست ؟ ! بيگانه آشوب و نهنگ است چه درياست ؟ ! از سينه چاكش صفت موج‏ روان خيز !
از خواب گران ، خواب گران ، خواب گران خيز
از خواب گران خيز
فرياد ز افرنگ و دلاويزی افرنگ
فرياد ز شيرينی و پرويزی افرنگ
عالم همه ويرانه ز چنگيزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمير جهان خيز
از خواب گران ، خواب گران ، خواب گران خيز
از خواب گران خيز
خدمات متقابل اسلام و ايران

بخش اول اسلام از نظر مليت ايرانی

ما و اسلام
ملت پرستی در عصر حاضر
واژه ملت
كلمه ملت در اصطلاح امروز فارسی
مليت از نظر اجتماعی
تعصبات ملی
ناسيوناليسم
مقياس مليت
انترناسيوناليسم اسلامی
داعيه جهانی اسلام
مقياسهای اسلامی
اسلام ايرانيان
خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد
شكست ايرانيان از مسلمانان
ناراضی بودن مردم
نفوذ آرام و تدريجی
زبان فارسی
مذهب تشيع
باسمه تعالی

ما و اسلام

به طوری كه تاريخ شهادت می‏دهد ، ما ايرانيان در طول زندگانی چندين‏ هزار ساله خود با اقوام و ملل گوناگون عالم ، به اقتضای عوامل تاريخی ، گاهی روابط دوستانه و گاهی روابط خصمانه داشته‏ايم . يك سلسله افكار و عقايد در اثر اين روابط از ديگران به ما رسيده است ، همچنانكه ما نيز به‏ نوبه خود در افكار و عقايد ديگران تأثير كرده‏ايم . هر جا كه پای قوميت و مليت ديگران به ميان آمده مقاومت كرده و در مليت ديگران هضم نشده‏ايم ، و در عين اينكه به مليت خود علاقه‏مند بوده‏ايم اين علاقه‏مندی زياد تعصب‏ آميز و كور كورانه نبوده و سبب كور باطنی ما نگشته است تا ما را از حقيقت دور نگاه دارد و قوه تميز را از ما بگيرد و در ما عناد و دشمنی‏ نسبت به حقايق به وجود آورد
از ابتدای دوره هخامنشی كه تمام ايران كنونی به اضافه قسمتهايی از كشورهای همسايه ، تحت يك فرمان در آمد تقريبا دو هزار و پانصد سال‏ می‏گذرد از اين بيست و پنج قرن ، نزديك چهارده قرن آن را ، ما با اسلام‏ به سر برده‏ايم و اين دين در متن زندگی ما وارد و جزء زندگی ما بوده است‏ ، با آداب اين دين كام اطفال خود را برداشته‏ايم ، با آداب اين دين‏ زندگی كرده‏ايم ، با آداب اين دين خدای يگانه را پرستيده‏ايم ، با آداب‏ اين دين مرده‏های خود را به خاك سپرده‏ايم تاريخ ما ، ادبيات ما ، سياست‏ ما ، قضاوت و دادگستری ما ، فرهنگ و تمدن ما ، شؤون اجتماعی ما ، و بالاخره همه چيز ما با اين دين توأم بوده است نيز به‏ اعتراف همه مطلعين ، ما در اين مدت ، خدمات ارزنده و فوق العاده و غير قابل توصيفی به تمدن اسلامی نموده‏ايم و در ترقی و تعالی اين دين و نشر آن‏ در ميان ساير مردم جهان از ساير ملل مسلمان حتی خود اعراب بيشتر كوشيده‏ايم . هيچ ملتی به اندازه ما در نشر و اشاعه و ترويج و تبليغ اين‏ دين فعاليت نداشته است
بنابراين حق داريم روابط اسلام و ايران را از جهات مختلف مورد بررسی‏ قرار دهيم ، و سهم خود را در نشر معارف اسلامی و نيز سهم اسلام را در ترقی‏ مادی و معنوی خويش با دقت كامل و با اتكاء به مدارك معتبر تاريخی روشن‏ نماييم

ملت پرستی در عصر حاضر

يكی از مسائلی كه در قرن حاضر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است ، مسئله " مليت " است . در اين روزها بسياری از ملل عالم از جمله‏ مسلمانان ايرانی و غير ايرانی به اين مسئله توجه خاصی پيدا كرده‏اند و حتی‏ برخی از آنان بقدری در اين مسئله غرق شده‏اند كه حد و حسابی برای آن نمی‏ توان قائل شد
حقيقت اين است كه مسئله مليت پرستی در عصر حاضر برای جهان اسلام مشكل‏ بزرگی بوجود آورده است . گذشته از اينكه فكر مليت پرستی بر خلاف اصول‏ تعليماتی اسلامی است ، زيرا از نظر اسلام همه عناصرها علی السوا هستند ، اين فكر مانع بزرگی است برای وحدت مسلمانان
چنانكه می‏دانيم جامعه اسلامی از ملل مختلفی تشكيل شده است ، و در گذشته‏ اسلام از ملل مختلف و گوناگون ، يك واحد به وجود آورد به نام جامعه‏ اسلامی ، اين واحد اكنون نيز واقعا وجود دارد . يعنی واقعا در حال حاضر يك واحد بزرگ هفتصد ميليونی وجود دارد كه فكر واحد و آرمان واحد و احساسات واحد دارد و همبستگی نيرومندی ميان آنان حكمفرماست . هر اندازه‏ جدايی ميان آنهاست مربوط به خود آنان نيست ، مربوط به حكومتها و دولتها و سياستهاست ، و در قرون جديد قدرتهای اروپايی و آمريكايی عامل اساسی اين جدايی هستند با همه اينها هيچيك از اين عاملها نتوانسته است اساس اين وحدت را كه‏ در روح مردم قرار دارد از بين ببرد
به قول اقبال لاهوری :
امر حق را حجت و دعوی يكی است
خيمه های ما جدا دلها يكی است
از حجاز و چين و ايرانيم ما
شبنم يك صبح خندانيم ما
افرادی از همين واحد ، همه ساله يك اجتماع تقريبا يك ميليون و نيم‏ نفری را در مراسم حج تشكيل می‏دهند
اما از اين طرف فكر مليت پرستی و نژاد پرستی ، فكری است كه می‏خواهد ملل مختلف را در برابر يكديگر قرار دهد اين موج در قرون اخير در اروپا بالا گرفت ، شايد در آنجا طبيعی بود ، زيرا مكتبی كه بتواند ملل اروپا را در يك واحد انسانی و عالی جمع كند وجود نداشت . اين موج در ميان ملل‏ شرقی به وسيله استعمار نفوذ كرد . استعمار برای اينكه اصل " تفرقه‏ بينداز و حكومت كن " را اجرا كند ، راهی از اين بهتر نديد كه اقوام و ملل اسلامی را متوجه قوميت و مليت و نژادشان بكند و آنها را سرگرم‏ افتخارات موهوم نمايد ، به هندی بگويد تو سابقه‏ات چنين است و چنان ، به ترك بگويد نهضت جوانان ترك ايجاد كن و پان تركيسم به وجود آور ، به‏ عرب كه از هر قوم ديگر برای پذيرش اين تعصبات آماده تر است بگويد روی‏ " عروبت " و پان عربيسم تكيه كن ، و به ايرانی بگويد نژاد تو آرياست‏ و تو بايد حساب خود را از عرب كه از نژاد سامی است جدا كنی
فكر مليت و تهييج احساسات ملی احيانا ممكن است آثار مثبت و مفيدی‏ از لحاظ استقلال پاره‏ای از ملتها به وجود آورد ، ولی در كشورهای اسلامی‏ بيش از آنكه آثار خوبی به بار آورد ، سبب تفرقه و جدايی شده است . اين‏ ملتها قرنهاست كه اين مرحله را طی كرده‏اند و پا به مرحله عاليتری‏ گذاشته‏اند . اسلام قرنهاست كه وحدتی بر اساس فكر و عقيده و ايدئولوژی به‏ وجود آورده است ، اسلام در قرن بيستم نيز نشان داده است كه در مبارزات‏ ضد استعماری می‏تواند نقش قاطعی داشته باشد
در مبارزاتی كه در قرن بيستم بوسيله مسلمانان بر ضد استعمار صورت‏ گرفت و منتهی به نجات آنها از چنگال استعمار شد ، بيش از آنكه عامل‏ مليت تأثير داشته باشد عامل اسلام مؤثر بوده است . از قبيل مبارزات‏ الجزاير ، اندونزی ، كشورهای عربی و پاكستان
آری اين ملتها قرنهاست نشان داده اند كه با انگيزه فكری و اعتقادی و بر اساس يك ايدئولوژی می‏توانند وحدت به وجود آورند و قيام كنند و خود را از چنگال استعمارگران نجات دهند . سوق دادن چنين مردمی به سوی عامل‏ احساس مليت حقا جز ارتجاع نامی ندارد
به هر حال موج عنصر پرستی و نژاد پرستی كه سلسله جنبان آن اروپائيانند مشكل بزرگی برای جهان اسلام به وجود آورده است . می‏گويند علت اينكه‏ مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادی مليت خود را مخفی می‏كرد اين بود كه نمی‏ خواست خود را به يك ملت معين وابسته معرفی كند و احيانا بهانه‏ای به‏ دست استعمارچيان بدهد و احساسات ديگران را عليه خود برانگيزد
ما به حكم اينكه پيرو يك آيين و مسلك و يك ايدئولوژی به نام اسلام‏ هستيم ، كه در آن عنصر و قوميت وجود ندارد . نمی توانيم نسبت به‏ جريانهايی كه بر ضد اين ايدئولوژی تحت نام و عنوان مليت و قوميت صورت‏ می‏گيرد بی تفاوت بمانيم
همه می‏دانيم كه در اين اواخر افرادی بی شمار تحت عنوان دفاع از مليت‏ و قوميت ايرانی مبارزه وسيعی را عليه اسلام آغاز كرده‏اند ( 1 ) و در زير نقاب مبارزه با عرب و عربيت مقدسات اسلامی را به باد اهانت گرفته‏اند
آثار اين مبارزه با اسلام را كه در ايران ، در كتابها ، روزنامه‏ها ، مجلات هفتگی و غيره می‏بينيم ، نشان می‏دهد يك امر اتفاقی و تصادفی نيست‏ ، يك نقشه حساب شده است و منظوری در كار است
تبليغات زرتشتی گری نيز كه اين روزها بالا گرفته و مد شده يك فعاليت‏ سياسی حساب شده است .

پاورقی : ( 1 ) مسئله‏ء قوميت و مليت پرستی در كشورهای عربی نيز روز بروز بالا می‏گيرد ، به طوری كه گروه بيشماری از مردم اين كشورها با آنكه مسلمان‏ هستند با تعصب خاصی ، تنها به جنبه عربيت خود تكيه می‏كنند . و اين خود همچنانكه می‏دانيم نوعی مبارزه است با مقياسهای وسيع اسلامی كه تنها به‏ جنبه های انسانی و معنوی متكی است . نيز همان طور كه می‏دانيم زيان‏ اينكار در درجه اول متوجه خودشان گرديده است و با آنهمه كثرت جمعيت و مصالح جنگی نتوانسته اند با اسرائيلی ها برابری نمايند . و بدون شك اگر اعراب به نيروی مذهبی خود تكيه می‏كردند هرگز دچار چنين شكستی نمی شدند
يكی از نويسندگان پاكستانی نوشته بود : در جنگ ژوئن اعراب و اسرائيل‏ نيروی مذهبی يعنی صهيونيسم بر نيروی قوميت غلبه كرد اگر چه در اين بيان‏ نوعی اغراق و مبالغه وجود دارد يعنی عامل مذهب را در صهيونيسم زياد دخالت داده است زيرا در قوم يهود هميشه نژاد بر مذهب غلبه داشته و دارد ، ولی از آنجهت كه اتكاء بيمعنی اعراب را بر عربيت تخطئه می‏كند صحيح است
در سال گذشته ( سال 1387 قمری ) كه به حج مشرف بوديم در مؤتمر رابطة العالم الاسلامی يكی از دانشمندان عرب سخنرانی بليغی كرد و در ضمن سخنرانی‏ فرياد می‏زد والله لم يدخل الاسلام المعركة قط به خدا قسم كه در اين مبارزه‏ اصولا پای اسلام داخل نشده بود ، اسلام هرگز وارد معركه نشد ، اسلام نبود كه‏ با اسرائيل می‏جنگيد ، عربيسم بود كه با صهيونيسم می‏جنگيد

همه می‏دانند كه هرگز ايرانی امروز بدين زرتشتی‏ بر نخواهد گشت ، تعاليم زرتشتی ، جای تعاليم اسلامی را نخواهد گرفت
شخصيتهای مزدكی و مانوی و زرتشتی و همه كسانی كه امروز تحت عنوان دروغين‏ ملی معرفی می‏شوند و هيچ صفت مشخصه‏ای جز انحراف از تعليمات اسلامی‏ نداشته اند ، خواه آنكه رسما به نام مبارزه با اسلام فعاليت كرده باشند يا مبارزه با قوم عرب را بهانه قرار داده باشند ، هرگز جای قهرمانان‏ اسلامی را در دل ايرانيان نخواهند گرفت ، هرگز المقنع و سنباد و بابك‏ خرم دين و مازيار جای علی بن ابيطالب و حسين بن علی و حتی سلمان فارسی‏ را در دل ايرانيان نخواهند گرفت . اينها را همه می‏دانند
ولی در عين حال جوانان خام و بيخرد را می‏توان با تحريك احساسات و تعصبات قومی و نژادی و وطنی عليه اسلام برانگيخت و رابطه آنان را با اسلام قطع كرد ، يعنی اگرچه نمی شود احساسات مذهبی ديگری به جای احساسات‏ اسلامی نشانيد ، ولی می‏شود احساسات اسلامی را تبديل به احساسات ضد اسلامی‏ كرد و از اين راه خدمت شايانی به استعمارگران نمود . لهذا می‏بينيم‏ افرادی كه بكلی ضد دين و ضد مذهب و ضد خدا هستند ، در آثار خود و نوشته‏ های پوچ و بی مغز خود از زرتشتی گری و اوضاع ايران قبل از اسلام حمايت‏ می‏كنند ، هدفشان روشن و معلوم است
ما می‏خواهيم در اين بحث خود با همان منطقی كه اين افراد به كار می‏بندند وارد بحث شويم ، يعنی منطق مليت و احساسات ملی و ناسيوناليستی‏ ، آری با همين منطق هر چند توجه داريم كه به قول اقبال پاكستانی " ملت‏ پرستی ، خود نوعی توحش است " ، توجه داريم كه احساسات ملی تا آنجا كه‏ جنبه مثبت داشته باشد و نتيجه اش خدمت به هموطنان باشد قابل توجه است‏ ، ولی آنجا كه جنبه منفی به خود می‏گيرد و موجب تبعيض در قضاوت ، در ديدن و نديدن خوبيها و بديها ، و در جانبداريها می‏شود ضد اخلاق و ضد انسانيت است ، توجه داريم كه منطق عاليتری از منطق احساسات ملی و ناسيوناليستی وجود دارد كه طبق آن منطق ، علم و فلسفه و دين ، فوق مرحله احساسات است . احساسات قومی و غرورهای ملی در هر كجا مطلوب باشد در جستجوهای علمی و فلسفی و دينی مطلوب نيست . يك‏ مسئله علمی يا يك نظريه فلسفی يا يك حقيقت دينی را هرگز به دليل اينكه‏ ملی و وطنی است نمی توان پذيرفت ، همچنانكه به بهانه اينكه بيگانه و اجنبی است نمی توان ناديده گرفت و رد كرد . راست گفته آنكه گفته است‏ : " علم و دين و فلسفه وطن ندارد ، همه جايی و همگانی است " همچنانكه‏ رجال علم و رجال دين و رجال فلسفه نيز وطن ندارند ، جهانی می‏باشند ، به‏ همه جهان تعلق دارند ، همه جا وطن آنهاست و همه جهانيان هموطن آنها هستند آری همه اينها را می‏دانيم
اما ما فعلا به اين منطق عالی عقلی و انسانی كاری نداريم می‏خواهيم با همان منطق احساساتی كه شايسته انسانهای تكامل نيافته است وارد بحث شويم‏
می‏خواهيم ببينيم با منطق احساسات ملی ، آيا بايد اسلام را امری خودی به‏ شمار آوريم يا امری بيگانه و اجنبی ؟ آيا با مقياس مليت ، اسلام جزء مليت ايرانی است و احساسات ناسيوناليستی ايرانی ، بايد آنرا در برگيرد يا خارج از آن است ؟
از اين رو بايد بحث خود را در دو قسمت ادامه دهيم : اول درباره‏ مقياس " مليت " يعنی ملاك اينكه چيزی را جزء مليت يك قوم يا خارج‏ از مليت يك قوم قرار دهيم چيست ؟ قسمت دوم درباره اينكه طبق اين‏ مقياس ، آيا اسلام از نظر مليت ايرانی يك امر " خودی " است يا يك‏ بيگانه و اجنبی ؟ در واقع بحث ما كبرايی دارد و صغرايی قسمت اول ، كبرای بحث است و قسمت دوم صغرای بحث
ضمنا مقايسه ای نيز از اين جهت ميان اسلام و زرتشتی گری به عمل خواهد آمد ، معلوم خواهد شد كه با معيارها و مقياسهای ملی ، آيا اسلام بيشتر جنبه ملی ايرانی دارد ، يا زرتشتی گری ؟

واژه ملت

كلمه " ملت " كلمه ای عربی است و به معنی راه و روش است . در قرآن كريم نيز اين كلمه به همين معنی آمده است ( 1 ) اين كلمه هفده بار ( در 15 آيه ) در قرآن كريم آمده است ، ولی مفهومی كه اين كلمه در قرآن‏ كريم دارد با مفهومی كه امروز مصطلح فارسی زبانان است و از آن ، كلمه " مليت " را مشتق كرده‏اند متفاوت است
ملت در اصطلاح قرآن به معنی راه و روش و طريقه‏ای است كه از طرف يك‏ رهبر الهی بر مردم عرضه شده است . مثلا می‏فرمايد : " « ملة ابيكم‏ ابراهيم »" يعنی راه و روش پدر شما ابراهيم
يا می‏فرمايد : " « ملة ابراهيم حنيفا »" . راغب اصفهانی در كتاب‏ مفردات القرآن می‏گويد : " ملت و املال كه همان املاء است از يك ريشه‏ است ، " « فليملل وليه بالعدل »" يعنی ولی او از روی عدالت املاء كند ، راغب می‏گويد : " علت اينكه يك طريقه الهی " ملت " ناميده شده‏ است اينست كه از طرف خداوند املاء و ديكته شده است "
پس ، از نظر قرآن يك مجموعه فكری و علمی و يك روشی كه مردم بايد طبق‏ آن عمل كنند ، ملت ناميده می‏شود بنابراين ملت با دين يك معنی دارد ، با اين تفاوت كه يك چيز به اعتباری دين ، و به اعتبار ديگری ملت‏ ناميده می‏شود ، به آن اعتبار ملت ناميده می‏شود كه آن چيز از طرف خدا به‏ پيامبری املاء می‏شود كه به مردم ابلاغ نمايد و مردم را بر اساس آن رهبری نمايد
علمای فقه اللغه می‏گويند : يك تفاوت ميان كلمه دين و كلمه ملت‏ اينست كه كلمه دين را به خدا می‏توان اضافه كرد و مثلا گفت " دين الله‏ " يعنی دين خدا و همچنين به فرد پيرو نيز اضافه می‏شود مثلا گفته می‏شود : " دين زيد ، دين عمرو " .

پاورقی : ( 1 ) مواردی كه در قرآن كريم " ملت " استعمال شده است عبارتند از : سوره بقره . آيه های 120 و 130 و . 135 سوره آل عمران ، آيه . 95 سوره‏ نساء ، آيه . 125 سوره انعام ، آيه . 161 سوره اعراف ، آيه های 88 و 89 . سوره يوسف آيه . 37 سوره ابراهيم ، آيه . 13 سوره نحل ، آيه 123
سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87

ولی كلمه ملت نه به خدا اضافه می‏شود و نه به‏ فرد پيرو ، گفته نمی‏شود : ملت خدا يا ملت زيد يا ملت عمرو ، بلكه به‏ آن رهبری كه از طرف خدا مأمور رهبری مردم بر طبق طريقه خاصی است اضافه‏ می‏شود ، مثلا گفته می‏شود ملت ابراهيم يا ملت عيسی يا ملت محمد . مثل‏ اين است كه در مفهوم اين كلمه رهبری گنجانده شده است
از اين نظر می‏توان گفت كلمه ملت نزديك است با كلمه " مكتب " در اصطلاح جديد ، كلمه مكتب نيز معمولا به رهبر يك روش و مسلك اضافه می‏شود . اگر اين جهت را كه در كلمه ملت نيز ، مانند كلمه مكتب ، املاء و ديكته كردن گنجانيده شده است مورد توجه قرار دهيم شباهت و نزديكی اين‏ دو كلمه بيشتر روشن می‏شود

كلمه ملت در اصطلاح امروز فارسی

در اصطلاح امروز فارسی اين كلمه بكلی مفهوم مغايری با مفهوم اصلی خود پيدا كرده است
امروز كلمه ملت به يك واحد اجتماعی گفته می‏شود كه دارای سابقه تاريخی‏ واحد و قانون و حكومت واحد و احيانا آمال و آرمانهای مشترك و واحد می‏باشند . ما امروز به جای مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غيره ، ملت‏ آلمان ، ملت انگلستان ، ملت فرانسه می‏گوييم و احيانا به همه آن مردم‏ اين كلمه را اطلاق نمی‏كنيم ، به يك طبقه از مردم ، ملت می‏گوييم ، يعنی‏ آنها را به دو طبقه تقسيم می‏كنيم ، طبقه حاكمه و طبقه محكومه . به طبقه‏ حاكمه كلمه دولت و به طبقه محكومه كلمه ملت را اطلاق می‏كنيم
اين اصطلاح فارسی يك اصطلاح مستحدث و جديد است ، و در واقع يك غلط است ، در صد سال و دويست سال و هزار سال پيش هرگز اين كلمه در زبان‏ فارسی به اين معنی غلط استعمال نمی‏شد ، گمان می‏كنم اين اصطلاح جديد از زمان مشروطيت به بعد پيدا شده است ، و ظاهرا ريشه اين غلط اين بوده كه‏ اين كلمه را مضاف اليه كلمه ديگر قرار می‏داده اند ، مثلا می‏گفته اند پيروان ملت ابراهيم پيروان ملت محمد صلی الله عليه و آله و سلم ، پيروان ملت عيسی و همچنين . بعدها كلمه پيروان حذف شده و گفته اند ملت‏ محمد ، ملت عيسی . كم كم كار به آنجا كشيده كه گفته اند ملت ايران ، ملت ترك ، ملت عرب ، ملت انگليس . به هر حال يك اصطلاح مستحدث‏ است
اعراب امروز در مواردی كه ما كلمه ملت را به كار می‏بريم آنها كلمه " قوم " يا كلمه " شعب " را بكار می‏برند . مثلا می‏گويند " الشعب‏ الايرانی " و يا " الشعب المصری " و غيره ، ما كه فعلا در اين بحث ، كلمه ملت و مليت را به كار می بريم همان مفهوم جديد و مصطلح امروز فارسی را در نظر گرفته ايم ، خواه غلط و خواه درست

مليت از نظر اجتماعی

از بحث لغوی می‏گذريم و وارد بحث اجتماعی می‏شويم : كوچكترين واحد اجتماعی " خانواده " است . زندگی مشترك انسانها تا وقتی كه به زن و شوهر و فرزندان و فرزند زادگان و احيانا همسران فرزندان آنها محدود است‏ زندگی خانوادگی ناميده می شود
زندگی خانوادگی فوق العاده قديم است . از وقتی كه انسان پيدا شده‏ زندگی خانوادگی داشته است . به عقيده بعضی اجداد حيوانی انسان هم كم و بيش زندگی خانوادگی داشته‏اند
واحد بزرگتر از خانواده " قبيله " است زندگی قبيله ای مجموعه‏ خانواده هايی را كه در جد اعلی با هم مشتركند در بر می‏گيرد . زندگی قبيله ای مرحله‏ تكامل يافته زندگی خانوادگی است . می‏گويند در زندگيهای خانوادگی و انفرادی اوليه بشر ، از لحاظ مالی و اقتصادی اشتراك حكمفرما بود نه‏ اختصاص ، بعدها مالكيت اختصاصی به وجود آمده است
واحد اجتماعی ديگری كه از اين واحد بزرگتر و تكامل يافته تر است و شامل مجموع مردمی می‏شود كه حكومت واحد و قانون واحدی بر آنها حكومت‏ می‏كند در اصطلاح امروز فارسی زبانان " ملت " ناميده می‏شود . واحد " ملی " ممكن است از مجموع قبايلی فراهم شده باشد كه در اصل و ريشه و خون‏ با هم شريكند ، و ممكن است قبايلی كه ايجاد كننده يك ملت هستند در خون‏ و ريشه اصلی هيچگونه با هم اشتراك نداشته باشند و ممكن است اساسا زندگی‏ قبيله‏ای و ايلی در ميان آنها به هيچ وجه وجود نداشته باشد و اگر وجود داشته باشد فقط در ميان بعضی از افراد آن ملت وجود داشته باشد نه در ميان همه آنها در كتاب اصول علوم سياسی ، جلد اول ، صفحه 327 ، چنين آمده است : " با تفكيكی كه در قرن بيستم از " ملت " و " مردم " می‏شود ، لغت‏ " مردم " بيشتر برای تعيين گروه اجتماعی به كار می‏رود وليكن " ملت " از نظر حقوقی و سياسی ، واحد جمعيت است كه بر قلمرو ارضی كشوری مستقر می‏شود ، و اين استقرار نتيجه وحدت تاريخی ، زبانی ، مذهبی ، يا اقتصادی‏ يا آرمانهای مشترك و خواستن ادامه زندگی مشترك است . كلمه مردم جنبه‏ جامعه شناسی بيشتری دارد در حالی كه " ملت " بيشتر از نظر حقوق و سياست داخلی يا بين المللی مورد نظر قرار می‏گيرد ، به علاوه استعمال اين‏ كلمه در عرف ماركسيستها و ليبرالها فرق می‏كند و بايد توجه داشت كه در به كار بردن ، گوينده يا نويسنده پيرو چه ايدئولوژی و انديشه است "
امروز در جهان ، ملل گوناگونی وجود دارد ، آنچه آنها را به صورت ملت‏ واحد در آورده است زندگی مشترك و قانون و حكومت مشترك است نه چيز ديگر ، از قبيل نژاد و خون و غيره وجه مشترك اين واحدها اينست كه‏ حكومت واحدی آنها را اداره می‏كند ، بعضی از اين ملتها سابقه تاريخی‏ زيادی ندارند ، مولود يك حادثه اجتماعيند مثل بسياری از ملل خاورميانه‏ كه مولود جنگ بين الملل اول و شكست عثمانيهايند . فعلا در دنيا ملتی وجود ندارد كه از نظر خون و نژاد از ساير ملل جدا باشد ، مثلا ما ايرانيها كه سابقه تاريخی نيز داريم و از لحاظ حكومت و قوانين دارای وضع خاصی هستيم ، آيا از لحاظ خون و نژاد از ساير ملل مجاور جدا هستيم ؟ مثلا ما كه خود را از نژاد آريا و اعراب را از نژاد سامی‏ می‏دانيم آيا واقعا همينطور است ؟ يا ديگر پس از اينهمه اختلاطها و امتزاجها ، از نژادها اثری باقی نمانده است ؟ حقيقت اينست كه ادعای جدا بودن خونها و نژادها خرافه ای بيش نيست‏ نژاد سامی و آريايی و غيره به صورت جدا و مستقل از يكديگر فقط در گذشته‏ بوده است ، اما حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته‏ است كه اثری از نژادهای مستقل باقی نمانده است
بسياری از مردم امروز ايران كه ايرانی و فارسی زبانند و داعيه ايرانی‏ گری دارند ، يا عربند يا ترك يا مغول ، همچنانكه بسياری از اعراب كه با حماسه زيادی دم از عربيت می‏زنند از نژاد ايرانی يا ترك يا مغول می‏باشند ، شما اگر همين حالا سفری به مكه و مدينه برويد ، اكثر مردم ساكن آنجا را می‏بينيد كه در اصل اهل هند يا ايران يا بلخ يا بخارا يا جای ديگری هستند . شايد بسياری از كسانی كه نژادشان از كوروش و داريوش است الان در كشورهای عربی ، تعصب شديد عربيت دارند و بالعكس شايد بسياری از اولاد ابوسفيان‏ها امروز سنگ تعصب ايرانيت به سينه می‏زنند
چند سال پيش يكی از اساتيد دانشگاه تهران كوشش داشت با دليل اثبات‏ كند كه يزيد بن معاويه يك ايرانی اصيل بوده تا چه رسد به فرزندانش ، اگر در اين سرزمين باشند
پس آنچه به نام ملت فعلا وجود دارد اينست كه ما فعلا مردمی هستيم كه‏ در يك سرزمين و در زير يك پرچم و با يك رژيم حكومتی و با قوانين خاصی‏ زندگی می‏كنيم ، اما اينكه نياكان و اجداد ما هم حتما ايرانی بوده اند يا يونانی يا عرب يا مغول يا چيز ديگر ، نميدانيم
اگر ما ايرانيان بخواهيم بر اساس نژاد قضاوت كنيم و كسانی را ايرانی‏ بدانيم كه نژاد آريا داشته باشند بيشتر ملت ايران را بايد غير ايرانی‏ بدانيم و بسياری از مفاخر خود را از دست بدهيم . يعنی از اين راه‏ بزرگترين ضربه را بر مليت ايرانی زده‏ايم . الان در ايران قومها و قبايلی‏ زندگی می‏كنند كه نه زبانشان فارسی است و نه خود را از نژاد آريا می‏دانند
به هر حال در عصر حاضر دم زدن از استقلال خونی و نژادی خرافه‏ای بيش‏ نيست

تعصبات ملی

واحد اجتماعی ، خواه خانواده ، خواه قبيله و خواه ملت ( به اصطلاح‏ امروز فارسی ) با نوعی احساسات و تعصبات همراه است ، يعنی در انسان‏ يك نوع حس جانبداری نسبت به خانواده و قوم و ملت خود پيدا می‏شود
اين حس جانبداری ممكن است در واحد خيلی بزرگتر يعنی واحد " قاره‏ای و منطقه‏ای " نيز به وجود آيد ، مثلا مردم اروپا در برابر مردم آسيا يك نوع‏ حس جانبداری نسبت به خود احساس می‏كنند و بالعكس مردم آسيا در برابر مردم اروپا
همان طور كه مردم يك نژاد نيز امكان دارد كه چنين احساسی نسبت به هم‏ نژادان خود داشته باشند
مليت از خانواده " خود خواهی " است كه از حدود فرد و قبيله تجاوز كرده شامل افراد يك ملت شده است و خواه ناخواه عوارض اخلاقی خود خواهی‏ : تعصب عجب ، نديدن عيب خود ( البته عيبهای ملی در مقياس ملت ) . بزرگتر ديدن خوبيهای خود ، تفاخر و امثال اينها را همراه دارد

ناسيوناليسم

گرايش به جنبه‏های قومی و ملی در زبانهای اروپايی " ناسيوناليسم " خوانده می شود كه برخی از دانشمندان فارسی زبان آنرا " ملت پرستی " ترجمه كرده اند
ناسيوناليسم مطابق بيان گذشته بر عواطف و احساسات قومی و ملی متكی‏ است نه بر عقل و منطق . ناسيوناليسم را نبايد به طور كلی محكوم كرد
ناسيوناليسم اگر تنها جنبه مثبت داشته باشد ، يعنی موجب همبستگی بيشتر و روابط حسنه بيشتر و احسان و خدمت بيشتر به كسانی كه با آنها زندگی‏ مشترك داريم بشود ضد عقل و منطق نيست و از نظر اسلام مذموم نمی‏باشد
بلكه اسلام برای كسانی كه طبعا حقوق بيشتری دارند ، از قبيل همسايگان و خويشاوندان ، حقوق قانونی زيادتری قائل است
ناسيوناليسم آنگاه عقلا محكوم است كه جنبه منفی به خود می‏گيرد ، يعنی‏ افراد را تحت عنوان مليتهای مختلف از يكديگر جدا می‏كند و روابط خصمانه‏ای ميان آنها به وجود می‏آورد و حقوق واقعی ديگران را ناديده می‏گيرد
نقطه مقابل ناسيوناليسم ، " انترناسيوناليسم " است كه قضايا را با مقياس جهانی می‏نگرد و احساسات ناسيوناليستی را محكوم می‏كند . ولی‏ همچنانكه گفتيم اسلام همه احساسات ناسيوناليستی را محكوم نمی كند ، احساسات منفی ناسيوناليستی را محكوم می‏كند ، نه احساسات مثبت را

مقياس مليت

در ابتدا چنين به نظر می‏رسد كه لازمه ناسيوناليسم و احساسات ملی اين‏ است كه هر چيزی كه محصول يك سرزمين معين يا نتيجه ابداع فكر مردم آن‏ سرزمين است ، آن چيز را از نظر آن مردم بايد ملی بحساب آيد و احساسات‏ ملی و ناسيوناليستی ، آنرا در برگيرد و هر چيزی كه از مرز و بوم ديگر آمده است بايد برای مردم اين سرزمين بيگانه و اجنبی به شمار آيد
ولی اين مقياس ، مقياس درستی نيست ، زيرا ملت از افراد زيادی تشكيل‏ می‏شود و ممكن است فردی از افراد ملت چيزی را ابداع كند و مورد قبول‏ ساير افراد واقع نشود و ذوق عمومی آنرا طرد كند بدون شك چنين چيزی نمی‏ تواند جنبه ملی به خود بگيرد
مثلا ممكن است ملتی يك سيستم اجتماعی مخصوصی را در زندگی خود انتخاب‏ كند و فردی يا افرادی از همان ملت يك سيستم مغاير با سيستم عمومی ابداع‏ و پيشنهاد كنند و مورد قبول عموم واقع نشود ، در اين صورت آن سيستم‏ مردود و مطرود را صرفا به خاطر اينكه از ميان مردم برخاسته و مبدع و مبتكر آن يكی از افراد همان ملت بوده نمی توان برای آن ملت ، يك پديده‏ ملی دانست ، و برعكس ممكن است يك سيستم اجتماعی در خارج از مرزهای‏ يك كشور به وسيله افرادی از غير آن ملت طرح شود ، ولی افراد آن كشور با آغوش باز آن را بپذيرند ، بديهی است در اينجا نمی توانيم آن سيستم‏ پذيرفته شده را به خاطر آنكه از جای ديگر آمده است بيگانه و اجنبی‏ بخوانيم و يا مدعی شويم كه مردمی كه چنين كاری كرده‏اند بر خلاف اصول‏ مليت خود عمل كرده و در ملت ديگر خود را هضم كرده‏اند و يا بالاتر ، مدعی‏ شويم كه چنين مردمی خود را تغيير داده‏اند
بلی در يك صورت آن چيزی كه از خارج رسيده است بيگانه و اجنبی خوانده‏ می‏شود و پذيرش آن بر خلاف اصول مليت شناخته می‏شود و احيانا پذيرش آن‏ نوعی تغيير مليت به شمار می‏آيد كه آن چيز رنگ يك ملت بالخصوص داشته‏ باشد و از شعارهای يك ملت بيگانه باشد . بديهی است كه در اين صورت‏ اگر ملتی شعار ملت ديگر را بپذيرد و رنگ آن ملت را به خود بگيرد ، بر خلاف اصول مليت خود عمل كرده است ، مثلا نازيسم آلمان و صهيونيزم يهود رنگ مليت‏ بالخصوصی دارد ، اگر افراد يك ملت ديگر بخواهند آن را بپذيرند بر خلاف‏ مليت خود عمل كرده‏اند
اما اگر آن چيز رنگ مخصوص نداشته باشد ، نسبتش با همه ملتها علی‏ السوا باشد ، شعارهايش شعارهای كلی و عمومی و انسانی باشد و ملت مورد نظر هم آن را پذيرفته باشد ، آن چيز اجنبی و بيگانه و ضد ملی شمرده نمی‏ شود و به قول طلاب : " لا بشرط يجتمع مع الف شرط " يعنی يك طبيعت بی‏ رنگ با هر رنگی قابل جمع است ، اما طبيعت بشرط شی‏ء ، يعنی طبيعتی كه‏ رنگ بخصوصی دارد با هيچ رنگداری جمع نمی‏شود
به همين دليل حقايق علمی به همه جهانيان تعلق دارد : جدول فيثاغورس و نسبيت اينشتاين به قوم معينی تعلق ندارد و با هيچ مليتی منافات ندارد ، برای اينكه اين حقايق بی رنگ است ، و رنگ و بوی قوم و ملت مخصوصی را ندارد
به اين دليل ، دانشمندان و فيلسوفان و پيامبران به همه جهانيان تعلق‏ دارند ، كه عقايد و آرمانهای آنها محصور در محدوده يك قوم و ملت نيست‏
خورشيد از ملت خاصی نيست و هيچ ملتی نسبت به آن احساس بيگانگی نمی‏ كند ، زيرا خورشيد به همه عالم يك نسبت دارد و با هيچ سرزمينی وابستگی‏ مخصوص ندارد . اگر بعضی از سرزمينها كمتر از نور خورشيد استفاده می‏كنند ، مربوط به وضع خودشان است ، نه به خورشيد ، خورشيد خود را به سرزمينی‏ معين وابسته نكرده است
پس معلوم شد صرف اينكه يك چيزی از ميان يك مردمی برخاسته باشد ، ملاك خودی بودن آن نمی‏شود . و صرف اينكه

ابوالفضل بازدید : 18 چهارشنبه 20 بهمن 1389 نظرات (0)

كارنامه اسلام در ايران

مطالعه صفحات گذشته نشان داد : آنگاه كه اسلام عزيز به كشور محبوب ما قدم گذاشت ، كشور ما در چه وضع و چه شرائط و احوال به سر می‏برد ؟ اسلام‏ از ايران چه گرفت و به ايران چه داد ؟ به آنچه از مطالب گذشته به حافظه سپرده‏ايد مروری بكنيد ، می‏بينيد اولين چيزی كه اسلام از ايران گرفت ، تشتت افكار و عقائد مذهبی بود و به‏ جای آن وحدت عقيده بر قرار گرديد . اين كار برای اولين بار بوسيله اسلام‏ در اين مرز و بوم صورت گرفت . مردم شرق و غرب و شمال و جنوب اين كشور كه برخی سامی و برخی آريايی بودند و زبانها و عقايد گوناگون داشتند و تا آن وقت رابط ميان آنها فقط زور و حكومت بود ، برای اولين بار به يك‏ فلسفه گرويدند . فكر واحد ، آرمان واحد ، ايده آل واحد پيدا كردند ، احساسات برادری ميان آنها پيدا شد ، هر چند اين كار به تدريج در طول‏ چهار قرن انجام گرفت ، ولی سرانجام صورت گرفت و از آنوقت تاكنون در حدود 98 درصد اين مردم چنينند . رژيم موبدی با اينكه تقريبا مساوی همين‏ مدت بر ايران حكومت كرد و همواره می‏كوشيد وحدت عقيده بر اساس زردشتی‏ گری ايجاد كند ، موفق نشد . ولی اسلام با آنكه حكومت و سيطره سياسی عرب‏ پس از دو قرن از اين كشور رخت بربست ، به حكم جاذبه معنوی و نيروی‏ اقناعی كه در محتوای خود اين دين است در ايران و چندين كشور ديگر اين‏ توفيق را حاصل كرد
اسلام جلو نفوذ و توسعه مسيحيت را در ايران و در مشرق زمين به طور عموم‏ گرفت . ما نمی‏توانيم به طور قطع بگوييم اگر ايران و مشرق زمين مسيحی شده‏ بود چه می‏شد ، ولی می‏توانيم حدس نزديك به يقين بزنيم كه بر سر اين كشور همان می‏آمد كه بر سر ساير كشورهايی كه به مسيحيت گرويدند آمد ، يعنی تاريكی‏ قرون وسطی ، ايران در پرتو گرايش به اسلام در همان وقت كه كشورهای‏ گرونده به مسيحيت در تاريكی قرون وسطی فرو رفته بودند همدوش با ساير ملل اسلامی و پيشاپيش همه آنها مشعلدار يك تمدن عظيم و شكوهمند به نام‏ تمدن اسلامی شد
اينجا اين پرسش به ذهن می‏آيد كه اگر خاصيت مسيحيت آن است و خاصيت‏ اسلام اين ، پس چرا امروز كار بر عكس است ؟ جوابش روشن است : آنها از هفت هشت قرن پيش ، مسيحيت را رها كردند و ما از همان وقت . اسلام را
اسلام حصار مذهبی و حصار سياسی كه گردا گرد ايران كشيده شده بود و نمی‏گذاشت ايرانی استعداد خويش را در ميان ملتهای ديگر بروز دهد و هم‏ نمی‏گذاشت اين ملت از محصول انديشه ساير ملل مجاور يا دور دست استفاده‏ كند ، درهم شكست . دروازه‏های سرزمينهای ديگر را بروی ايرانی و دروازه‏ ايران را بروی فرهنگها و تمدنهای ديگر باز كرد . از اين دروازه‏های باز دو نتيجه برای ايرانيان حاصل شد : يكی اينكه توانستند هوش و لياقت و استعداد خويش را به ديگران عملا ثابت كنند به طوری كه ديگران آنها را به‏ پيشوايی و مقتدايی بپذيرند . ديگر اينكه با آشنا شدن به فرهنگها و تمدنهای ديگر توانستند سهم عظيمی در تكميل و توسعه يك تمدن عظيم جهانی‏ به خود اختصاص دهند
لهذا از يك طرف می‏بينيم برای اولين بار در تاريخ اين ملت ، ايرانی‏ پيشوا و مقتدا و مرجع دينی غير ايرانی می‏شود ، فی المثل ليث بن سعد ايرانی ، پيشوای فقهی مردم مصر می‏شود . و ابو حنيفه ايرانی با اينكه در خود ايران به واسطه آشنايی اين مردم با مكتب اهل بيت پيروان زيادی پيدا نمی كند . در ميان مردمی ديگر كه با آن مكتب مقدس آشنا نيستند به صورت‏ يك پيشوای بی رقيب در می‏آيد . ابوعبيده معمر بن المثنی و واصل بن عطا و امثال آنها پيشوای كلامی می‏شوند . سيبويه و كسائی امام صرف و نحو می‏گردند و ديگری مرجع لغت و غيره
در اينجا بی مناسبت نيست داستان ذيل را نقل كنيم : هشام بن عبدالملك روزی از يكی از علماء كه به ملاقات وی در رصافه كوفه‏ رفته بود پرسيد آيا علما و دانشمندانی را كه اكنون در شهرهای اسلامی‏ مرجعيت علمی و فتوايی دارند می‏شناسی ؟ گفت آری
هشام گفت اكنون فقيه مدينه كيست ؟ جواب داد : نافع
- نافع مولی است يا عربی ( 1 )
- مولی است
- فقيه مكه كيست ؟ - عطاء بن ابی رباح - مولی است يا عربی ؟ - مولی است

پاورقی : ( 1 ) كلمه مولی در زبان عرب معانی متعدد و احيانا متضادی دارد ، مثلا هم به سرور و مطاع و آقا مولی می‏گويند ، آنچنانكه پيغمبر اكرم درباره علی‏ عليه السلام فرمود : " من كنت مولاه فهذا علی مولاه » " ، و هم در مورد بنده و برده و مطيع ، بطور كلی معنی " ولاء " پيوند و قرابت است و لهذا موارد استعمال متعددی دارد يكی از موارد استعمال اين كلمه ولاء عتق‏ است ، افرادی كه قبلا برده بودند و آزاد می‏شدند به آنها و به فرزندانشان‏ مولی می‏گفتند ، همچنانكه به آزاد كننده نيز مولی می‏گفتند . مولوی می‏گويد:

كيست مولی آنكه آزادت كند
بند رقيت ز پايت بر كند

احيانا به افرادی كه با قبيله‏ای پيمان می‏بستند ، مخصوصا افراد غير عرب‏ كه با اعراب پيمان می‏بستند كه از حمايت آنها برخوردار باشند نيز مولی‏ می‏گفتند
به ايرانيان از آن جهت موالی می‏گفتند كه يا اجدادشان برده و سپس آزاد شده بودند كه البته عده اينها زياد نبود و يا با برخی قبائل عرب پيمان‏ حمايت بسته بودند . تدريجا به همه مردم ايران موالی می‏گفتند . اما اينكه‏ برخی مدعی شده‏اند كه اعراب ايرانيان را بدان جهت موالی می‏گفتند كه آنها را برده خود می‏دانستند ، قطعا اشتباه است

- فقيه اهل يمن كيست ؟ - طاووس بن كيسان
- مولی است يا عربی ؟ - مولی است
- فقيه يمامه كيست ؟ - يحيی بن كثير
- مولی است يا عربی ؟ - مولی است
- فقيه شام كيست ؟ - مكحول
- مولی است يا عربی ؟ - مولی است
- فقيه جزيره كيست ؟ - ميمون بن مهان
- مولی است يا عربی ؟ - مولی است
- فقيه خراسان كيست ؟ - ضحاك بن مزاحم
- مولی است يا عربی ؟ - مولی است
- فقيه بصره كيست ؟ - حسن و ابن سيرين
- مولی هستند يا عربی ؟ - مولی هستند
- فقيه كوفه كيست ؟ - ابراهيم نخعی
- مولی است يا عربی ؟ - عرب است
هشام گفت : نزديك بود قالب تهی كنم ، هر كه را پرسيدم تو گفتی مولی‏ است . خوب شد لااقل اين يك عرب است ( 1 )
در چه عصر و چه زمانی اين چنين فرصت برای ايرانی پيدا شده است كه‏ افتخار پيشوايی دينی مردم نقاط مختلف و كشورهای مختلف از حجاز و عراق و يمن و شام و جزيره و مصر و غيره را پيدا كند . در زمانهای بعد اين‏ پيشوايی توسعه بيشتری پيدا كرد عجيب اين است كه سرجان ملكم انگليسی ، قرن اول و دوم اسلامی را كه دوره رنسانس و شكفتن استعدادهای علمی و معنوی‏ ايرانيان پس از يك ركورد طولانی است ، قرنهای سكوت و خمود ايرانی‏ می‏نامد
سرجان ملكم عمدا می‏خواهد قضايا را از زاويه سياسی و با عينك تعصبات‏ نژادی كه مخصوصا استعمار قرن نوزدهم به شدت تبليغ می‏كرد بنگرد و ارائه‏ دهد از نظر سرجان ملكم آنچه فقط بايد آن را به حساب آورد اين است كه چه‏ كسی و از چه نژادی بر مردم حكم می‏رانده است ، و اما توده مردم در چه حال‏ و وضعی بوده‏اند و چه برده و چه باخته‏اند ، نبايد بحساب آيد
امثال سرجان ملكم هرگز تاسفی ندارند كه مثلا چرا حجاج بن يوسف آدم‏ می‏كشت و ستم می‏كرد ؟ تاسفشان و در حقيقت اظهار تاسف‏شان تحت اين عنوان‏ است كه چرا يك نفر ايرانی به جای حجاج بن يوسف كارهای او را نكرد ؟ بگذريم از اين جمله معترضه

پاورقی : ( 1 ) ابوحنيفه حياته و عصره ، فقه و آرائه . تاليف محمد ابو زهره ، صفحه . 15

مطالعه تاريخ ايران بعد از اسلام ، از نظر شور و هيجانی كه در ايرانيان‏ از لحاظ علمی و فرهنگی پديد آمده بود كه مانند تشنه محرومی فرصت را غنيمت می‏شمردند و در نتيجه توانستند استعدادهای خود را بروز دهند و برای‏ اولين بار ملل ديگر آنها را به پيشوايی و مقتدايی پذيرفتند و اين پذيرش‏ هنوز هم نسبت به ايرانيان قرون اول تا ششم و هفتم اسلامی ادامه دارد ، فوق العاده جالب است
اين از يك طرف ، و از طرف ديگر اين دروازه‏های باز سبب شد كه علاوه‏ بر فرهنگ و علوم اسلامی ، راه برای ورود فرهنگهای يونانی ، هندی ، مصری و غيره باز شود و ماده ساختن يك بنای عظيم فرهنگی اسلامی فراهم گردد ، زمينه شكفتن استعدادهايی نظير بوعلی و فارابی و ابوريحان و خيام رياضی و خواجه نصيرالدين طوسی و صدرالمتالهين و صدها عالم طبيعی و رياضی و مورخ و جغرافی دان و پزشك و اديب و فيلسوف و عارف فراهم گردد
مضحك اين است كه پورداود می‏گويد : اگر حمله تازيان و فرهنگ سامی نبود و دانشمندان ما چون بوعلی و خيام‏ به شيوه نو روزنامه و يا دانشنامه علائی كتابهای ديگرشان را می‏نوشتند امروز زبان پارسی غنی تر و بازتر بود ( 1 )
آيا اگر حمله تازيان نبود و حصاری كه موبدها كشيده بودند و استعدادهای‏ ايرانی را در آنجا محبوس كرده بودند همچنان باقی بود ، بوعلی و خيامی‏ بود تا دانشنامه و نوروزنامه و هزاران كتاب ديگر را به زبان پارسی‏ بنويسند ؟ اين همه آثار به زبان عربی يا فارسی كه ايرانيان هوشمند به‏ جهان عرضه كردند ، مولود همان حمله تازيان و حصار شكنی آنها و آشنا شدن‏ ايرانيان با يك فرهنگ مذهبی غنی بود كه علم را بر هر مسلمانی فريضه‏ می‏شمارد
درست مثل اين است كه بگوييم اگر در روز خورشيد نمی‏بود و حرارتش‏ بر سر ما نمی‏تافت ما راحت تر كار می‏كرديم ! در صورتی كه اگر خورشيد نبود روز هم نبود
اين دو جريان تنها محصول شكستن حصارهای خارجی و به وجود آمدن دروازه‏ های باز نبود ، عامل ديگر ، برداشتن مانع تحصيلی از سر راه توده مردم‏ ايران بود كه قبلا اجتماع طبقاتی و رژيم موبدی به وجود آورده بود .

پاورقی : ( 1 ) به نقل اطلاعات ، شماره 12745 ، مورخه 29 آبان . 47

اسلام‏ اعيان و اشراف را نمی‏شناخت و علم را به طبقه روحانی و يا طبقات ديگر اختصاص نمی‏داده از نظر اسلام موزه گر و كوزه‏گر همان اندازه حق تحصيل و آموزش دارد كه فلان شاهزاده . از قضا نوابغ از ميان همين بچه موزه گرها و بچه كوزه گرها ظهور می‏كنند . برداشتن اين مانع داخلی و آن مانع خارجی‏ سبب شد كه ايرانيان مقام شايسته خويش را چه از نظر پيشوايی ساير ملل و چه از نظر شركت در بنای عظيم تمدن جهانی اسلام احراز كنند
اسلام ، ايرانی را هم به خودش شناساند و هم به جهان ، معلوم شد كه آنچه‏ درباره ايرانی گفته شد كه نبوغ و استعدادش فقط در جنبه‏های نظامی است و دماغ علمی ندارد غلط است ، عقب افتادن ايرانی در برخی دوره‏ها از نقص‏ استعدادش نبوده بلكه بواسطه گرفتاری در زنجير رژيم موبدی بوده است و لهذا همين ايرانی در دوره اسلامی نبوغ علمی خويش را در اعلی درجه نشان‏ داد
رژيم موبدی استعداد كش پيش از اسلام سبب شده است كه برخی خارجيان‏ اشتباه كرده اساسا استعداد ايرانيان را تحقير كنند . مثلا گوستاولوبون‏ می‏گويد : اهميت ايرانيان در تاريخ سياست دنيا خيلی بزرگ بوده است ولی بر عكس در تاريخ تمدن خيلی خرد بوده است . در مدت دو قرن كه ايرانيان‏ قديم بر قسمت مهمی از دنيا سلطنت داشتند شاهنشاهی فوق العاده با عظمتی‏ به وجود آوردند ، ولی در علوم و فنون و صنايع و ادبيات ابدا چيزی ايجاد نكردند و به گنجينه علوم و معرفتی كه از طرف اقوام ديگری كه ايرانيان‏ جای آنها را گرفته بودند چيزی نيفزودند . .
ايرانيان خالق نبودند بلكه تنها رواج دهنده تمدن بودند و از اين قرار از لحاظ ايجاد تمدن اهميت آنها بسيار كم بوده است ( 1 )
كلمان هوار ، مورخ فرانسوی ، مولف كتاب " ايران باستانی و تمدن‏ ايران " می گويد : ايران مملكتی بود نظامی كه چه علوم و چه صنايع و فنون محال بود در آنجا نشو و نمو نمايد و پزشك يونانی كه در مدارس مناطق مديترانه تربيت می‏شد تنها نماينده علوم در ايران بود ، همچنانكه هنرمندان بيگانه از قبيل‏ يونانيان و اهالی ليدی و مصريها تنها نمايندگان صنعت و هنر در آن مرز و بوم بودند و هكذا مستوفيها نيز كلدانی و آراميهای سامی نژاد بودند ( 2 )
ژ . راولينسون در كتاب " سلطنتهای پنجگانه بزرگ عالم مشرق زمين " گفته است : ايرانيان قديم ابدا كمكی به ترقی علم و دانش ننمودند . روح و قريحه‏ اين قوم هيچ وقت با تحقيقاتی كه مستلزم صبر و حوصله باشد ، با تجسسات و تتبعات و كاوشهای پر زحمتی كه مايه ترقيات علمی است ميانه نداشته است‏ . . . ايرانيان از آغاز تا پايان سلطنت و عظمتشان ابدا التفاتی به‏ تحصيلات علمی نداشته و تصور می‏نمودند كه برای ثبوت اقتدار معنوی خود همانا نشاندادن كاخ شوش و قصرهای تخت جمشيد و دستگاه عظيم سلطنت و جهانداری آنها كافی خواهد بود ( 3 )

پاورقی : ( 1 ) خلقيات ما ايرانيان ، صفحه 93 ، اثر سيد محمد علی جمال زاده نقل‏ از كتاب " تمدنات قديمی " گوستاولوبون
( 2 ) همان كتاب صفحه . 108 ( 3 ) همان كتاب ، صفحه 82 - . 81

شك نيست كه اينگونه اظهار نظرها يك بدبينی و سوءظن بيجا نسبت به‏ قوم ايرانی است ، گذشته از اينكه اينگونه معرفی و توصيف ايران قديم ( ايران قبل از اسلام ) مبالغه آميز به نظر می‏رسد ( ما در بخش بعد درباره‏ اصالت تمدن ايرانی بحث خواهيم كرد ) ، نمی‏بايست نقص كار را از نقص‏ استعداد ايرانيان بدانند و گناه رژيم موبدی را به گردن استعداد ايرانی‏ بيندازند
دليل مطلب اينست كه همين قوم در دوره اسلام استعداد خويش را در كمك‏ به فرهنگ و تمدن به حد اعلی ارائه داد
آقای گوستاولوبون و كلمات هوار و راولينسون اين مطلب را قبول دارند گو آنكه به غلط آن را تحت عنوان " تمدن عرب " ياد می‏كنند و حال آنكه‏ تمدن اسلامی همچنانكه تمدن ايرانی يا هندی نيست تمدن عرب هم نيست
اسلام نشان داد كه تصور سابق الذكر درباره ايرانيان غلط است . اسلام‏ استعداد و نبوغ ايرانيان را هم به خودشان نشان داد و هم به جهانيان و به‏ تعبير ديگر : ايرانی بوسيله اسلام خود را كشف كرد و سپس آن را به‏ جهانيان شناسانيد
چرا در دوران قبل از اسلام افرادی لااقل مانند ليث بن سعد و نافع و عطا و طاووس و يحيی و مكحول و صدها نفر ديگر پيشوای معنوی مردم مصر و عراق و شام و يمن و حجاز و مراكش و الجزاير و تونس و هند و پاكستان و اندونزی‏ و حتی اسپانيا و قسمتی از اروپا نشدند ؟ چرا در آن دوره‏ها شخصيتهايی‏ مانند محمد بن زكريای رازی و فارابی و بوعلی ظهور نكردند ؟ اسلام از نظر قدرتهای سياسی و مذهبی حاكم بر ايران يك تهاجم بود . اما از نظر توده و ملت ايران يك انقلاب بود ، به تمام معنی كلمه و با همه‏ خصائصش
اسلام جهان بينی ايرانی را دگرگون ساخت ، خرافات ثنوی را با همه‏ بدبينيهای ناشی از آن از دماغ ايرانی بيرون ريخت ، ثنويتی كه " از خصوصيات تفكر ايرانی " شناخته می‏شد ، ثنويتی كه چند هزار سال سابقه‏ داشت ، ثنويتی كه زردشت با آن مبارزه كرد و شكست خورد و آيين خود او بدان آلوده گشت‏. آری اسلام چنين ثنويتی را از دماغ ايرانی خارج ساخت و مغز ايرانی را از آن شستشو داد
يك انقلاب چه می‏كند ، جز اين است كه " ديد " را نسبت به جهان عوض‏ می‏كند ، هدف و برنامه و ايدئولوژی می‏دهد ، افكار و معتقدات را دگرگون‏ می‏سازد ، تشكيلات اجتماعی را زير و رو می‏كند ، خافضه رافعه است . بالای‏ به ناحق بالا را پايين می‏كشد و پايين به ظلم پايين را بالا می‏برد ، خلق و خوی و منش را به شكل ديگر كه زنده و مؤثر است در می‏آورد ، روح طغيان و عصيان در برابر زورگويان به وجود می‏آورد ، جوش و خروش و شور و ايمان‏ خلق می‏كند خون تازه در رگها به جريان می‏اندازد ، آيا خصائص انقلاب جز اين است ؟ ! و آيا همه اينها در اثر اسلام در ايران پديد نيامد ؟ ميگويند شمشير ، آری شمشير ، اما شمشير اسلام چه كرد ؟ شمشير اسلام‏ قدرتهای به اصطلاح اهريمنی را در هم شكست ، سايه شوم موبدها را كوتاه كرد ، زنجيرها را از دست و پای قريب صد و چهل ميليون باز كرد ، به توده‏ محروم ، حريت و آزادی داد . شمشير اسلام همواره بر فرق ستمگران به سود ستمكشان فرود آمده است و دست تطاول زورگويان را قطع كرده است . شمشير اسلام همواره در خدمت مظلومين و مستضعفين كشيده شده است
« و ما لكم لا تقاتلون فی سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان »( 1 )
اسلام از ايران ثنويت و آتش پرستی و هوم پرستی و آفتاب پرستی را گرفت و به جای آن توحيد و خدا پرستی داد . خدمت اسلام به ايران از اين‏ لحاظ بيش از خدمت اين دين به عربستان است . زيرا جاهليت عرب تنها دچار شرك در عبادت بود .

پاورقی : ( 1 ) سوره النساء آيه . 75

اما جاهليت ايران علاوه بر اين ، گرفتار شرك‏ در خالقيت بود
اسلام ، انديشه خدای شاخدار و بالدار ، ريش و سبيلدار ، عصا به دست ، ردا بر دوش ، مجعد موی و دارای تاج كنگره دار را تبديل كرد به انديشه‏ خدای قيوم ( 1 ) برتر از خيال و قياس و گمان و وهم ، متعالی از توصيف ( 2 ) كه همه جا و با همه چيز هست و هيچ چيز با او نيست ( 3 ) هم اول‏ است و هم آخر ، هم ظاهر است و هم باطن ( 4 ) او چشمها را می‏بيند اما چشمها او را نمی‏بينند ( 5 )
اسلام توحيد را چه ذاتی و چه صفاتی و چه افعالی در پر اوج ترين شكلش به‏ ايرانی و غير ايرانی آموخت . اسلام اصل توحيد را پايه اصلی قرار داد كه‏ علاوه بر اينكه مبنای فلسفی دارد ، خود محرك فكر و انديشه است
اسلام خرافاتی از قبيل مصاف نه هزار ساله اهورامزدا و اهريمن ، قربانی‏ هزار ساله زروان برای فرزنددار شدن ، و زاييده شدن اهريمن به واسطه شك‏ در قبولی قربانی و بجا افتادن نذر ، همچنين دعاهای ديوبند ، تشريفات‏ عجيب آتش پرستی ، غذا و مشروب برای مردگان بر بامها ، راندن حيوانات‏ وحشی و مرغان در ميان آتش ، ستايش آفتاب و ماه در چهار نوبت ، جلوگيری از تابش نور بر آتش ، منع دفن مردگان ، تشريفات كمرشكن دست‏ زدن به جسد ميت يا بدن زن حائض ، منع استحمام در آب گرم ، تقدس شستشو با ادرار گاو و صدها امثال اينها را از زندگی فكری و عملی ايرانی خارج‏ ساخت
اسلام در عبادت به جای مقابل آفتاب يا آتش ايستادن و بيهوده زمزمه‏ كردن و به جای آتش را بر هم زدن و پناه به دهان بستن ، و به جای زانو زدن در مقابل آتش و مقدس شمردن طشت نه سوراخه ، عباداتی در نهايت‏ معقوليت و در اوج معنويت و در كمال لطافت انديشه برقرار كرد .

پاورقی : ( 1 ) الله لا اله الا هو الحی القيوم »سوره البقره ، آيه 255
( 2 ) سبحان ربك رب العزه عما يصفون »سوره الصافات ، آيه 180
( 3 ) و هو معكم اينما كنتم »سوره الحديد ، آيه . 4 ( 4 ) هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن »سوره الحديد ، آيه 3
( 5 ) لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار »سوره الانعام ، آيه 103

اذان اسلام ، نماز اسلام ، روزه اسلام ، حج اسلام ، جماعت و جمعه اسلام ، مسجد و معبد اسلام ، اذكار و اوراد مترقی و مملو از معارف اسلام ، ادعيه پر از حكمت و معرفت اسلام‏ شاهد گويايی است بر اين مدعا
اسلام بر خلاف مسيحيت و مانويت و آيين مزدكی ( و بر وفاق تعليمات‏ زردشت ) اصل جدايی سعادت روح و بدن ، و تضاد كار دنيا و آخرت ، و فلسفه‏های مبنی بر رياضت و تحمل اعمال شاقه ، پليدی تناسل و تقدس تجرد برگزيدگان ( در كيش مانوی و كيش مزدكی ) و تجرد كار دينالها و پاپها ( در كيش مسيحی ) كه دشمن تمدن است و در ايران در حال پيشروی بود منسوخ‏ ساخت و در عين توصيه به تزكيه نفس ( 1 ) پرهيز از نعمتهای پاكيزه زمين‏ را نكوهش كرد ( 2 )
اسلام اجتماع طبقاتی آنروز را كه ريشه بسيار كهن داشت و بر دو ركن خون‏ و مالكيت قائم بود همه قوانين و رسوم و آداب و سنن بر محور اين دو ركن‏ می‏گشت درهم ريخت و اجتماعی ساخت منهای اين دو ركن ، بر محور فضيلت ، علم ، سعی و عمل ، تقوا
اسلام روحانيت موروثی و طبقاتی و حرفه‏ای را منسوخ ساخت ، آنرا از حالت اختصاصی بيرون آورد ، بر اصل و مبنای دانش و پاكی قرار داد ، از هر صنف و طبقه‏ای گوباش

پاورقی : ( 1 ) قد افلح من زكيها 0 و قد خاب من دسيها » سوره الشمس
( 2 ) قل من حرم زينه الله التی اخرج لعباده و الطيبات من الرزق »
سوره الاعراف آيه . 32

اسلام اين فكر را كه پادشاهان آسمانی نژادند ، برای هميشه ريشه كن ساخت‏ كريستن سن می‏گويد : سلاطين ساسانی خود را در كتيبه‏ها هميشه پرستندگان مزداه ( مزديسن ) خوانده‏اند ، اما در عين حال خود را شخص ربانی ( بغ ) و از نژاد خدايان ( يزدان ) ناميده‏اند ( 1 )
و هم او می‏گويد : خسرو دوم ( پرويز ) خود را چنين خوانده است : آدمی فنا ناپذير از ميان خدايان و خدايی بسيار جليل در ميان مردمان ( 2 ) . ادوارد براون می‏گويد : احتمال می‏رود در هيچ مملكتی مانند ايران در زمان ساسانيان اصلی كه به‏ موجب اين اصل حق آسمانی برای پادشاه قائل شوند پيروانی راسخ العقيده‏تر از ايرانيان ( كذا ) نداشته است . نولد كه می‏گويد كسی كه از خاندان‏ سلطنت نباشد ، مانند بهرام چوبين كه از نجبا بود و سرپيچی نمود يا مانند شهر برار ، و سلطنت را غصب كند عمل او تقريبا باور نكردنی و جز به‏ شرارت و بی شرمی به چيز ديگر حمل نشود
از اينرو مردم عادت كرده بودند كه فكر كنند تنها يك نژاد اين صلاحيت‏ را دارد و بس . ادوارد براون داستان معروف بهرام چوبين را كه كه در حال‏ فرار با پيرزنی ملاقات و محاوره می‏كند و پيرزن او را كه از تخمه شاهی‏ نيست و مدعی شاهی است تخطئه می‏كند شاهد می‏آورد . آقای دكتر محمود صناعی‏ در كتاب " آزادی فرد و قدرت دولت " آنجا كه عقيده برخی از فلاسفه‏ جديد اروپا را در سياست كه مبنی بر حقوق الهی است می‏آورد می‏گويد : " اين نظريه البته تازه نبود و شايد اصل آن را بايد در تاريخ خود ما جستجو كرد ، فره ايزدی كه ايرانيان باستان بدان معتقد بودند بيان همين معنی‏ است ( 3 )

پاورقی : ( 1 - 2 ) ايران در زمان ساسانيان صفحه . 284 ( 3 ) آزادی فرد و قدرت دولت ، صفحه . 5

اسلام اين اصل را نيز شديدا بر هم زد ، در دوره اسلام ديگر سخن از تخمه‏ شاهی نيست ، بچه رويگر ، و بچه ماهيگير و بچه برده و بچه درويش ( 1 ) هم احيانا در خود چنين صلاحيتی می‏بيند ، همت بلند می‏دارد و به عاليترين‏ مقام می‏رسد ، در دوره اسلام اتكاء سلاطين بيشتر به لياقت خودشان است نه‏ به نژادشان
اسلام همانطور كه فكر اينكه روحانيت از مختصات يك طبقه خاص است از دماغ ايرانی خارج كرد ، اين فكر را نيز از دماغ آنها بيرون نمود ، اسلام‏ فكر حكومت اشراف و به اصطلاح اريستو كراسی را از ميان برد و فكر ديگری‏ كه از لحاظ ريشه ، دموكراسی و حكومت عامه است به وجود آورد
اسلام به زن شخصيت حقوقی داد ، تعدد زوجات را به شكل حرمسراداری و بدون قيد و شرط و حد را منسوخ ساخت ، آن را تحت شرائطی بر اساس تساوی‏ حقوق زنان و امكانات مرد و در حدود معينی كه ناشی از يك ضرورت اجتماعی‏ است مجاز دانست
عاريه دادن زن ، فرزند استلحاقی ، ازدواج نيابی ، ازدواج با محارم ، ولايت شوهر بر زن را منسوخ ساخت
اسلام نه تنها برای ايرانيانی كه مسلمان شدند خير و بركت بود ، در آيين‏ زرتشتی نيز اثر گذاشت و به طور غير مستقيم موجب اصلاحات عميقی در آن‏ گشت قبلا از كريستن سن نقل كرديم كه : هنگامی كه غلبه اسلام دولت ساسانی را كه پشتيبان روحانيون بود واژگون‏ كرد ، روحانيون دريافتند كه بايد كوشش فوق العاده برای حفظ شريعت خود از انحلال تام بنمايند ، اين كوشش صورت گرفت عقيده به زروان و اساطير كودكانه را كه به آن تعلق داشت دور انداختند پرستش خورشيد را ملغی ساختند ، بسی از روايات دين را يا بكلی حذف‏ كردند يا تغيير دادند ، و بخشهايی از اوستای ساسانی و تفاسير آن را كه‏ آلوده به افكار زروانيه شده بود در طاق نسيان نهادند يا از ميان بردند
. . خدمات اسلام به ايران و ايرانی منحصر به قرون اول اسلامی نيست ، از زمانی كه سايه اسلام بر اين مملكت گسترده شده است ، هر خطری كه برای اين‏ مملكت پيش آمده به وسيله اسلام دفع شده است .

پاورقی : ( 1 ) صفاريان رويگرزاده ، ديلميان ماهيگير زاده ، غزنويان برده زاده و صفويان درويش زاده بودند

اسلام بود كه مغول را در خود هضم ساخت و از آدمكشانی آدمخوار انسانهايی دانش دوست و دانش پرور ساخت از دوره چنگيزی ، محمد خدابنده تحويل داد و از نسل تيمور ، بايسنقر و امير حسين بايقرا به وجود آورد
امروز نيز اسلام است كه در مقابل فلسفه‏های مخرب بيگانه ايستادگی كرده‏ و مايه احساس شرف و عزت و استقلال اين مردم است . آنچه امروز ملت‏ ايران می‏تواند به آن افتخار كند و به رخ ديگران بكشد قرآن و نهج البلاغه‏ است نه اوستا و زند
در اينجا سخن خود را درباره خدمات اسلام به ايران به پايان می‏رسانيم ، نوبت آن است كه در بخش بعد خدمات ايران را به اسلام توضيح دهيم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 220